در میان موجودات عالم شاید تنها انسان است که از ویژگی "تقدم پیدایش جهت وجودی وی بر جهت ماهوی" او برخوردار می باشد. شاید این تعبیر با مبانی فکری و فلسفی شناخته شده امروز جهان اسلام که حول محور اصالت وجود. و تشکیک و وحدت آن می چرخد خیلی همسو نباشد و حق هم همین است لیکن اگر این تعبیر درباره انسان با نوعی تفسیر و تحلیل همراه باشد و با یک سلسله مقدمات و مبانی دیگر تبیین گردد می تواند تفسیری درست از انسان ارائه دهد. زیرا که انسان موجودی است که در آغاز فاقد هر نوع فعلیات و توانائیها و گرایشها و تمایلات و کمالات است و در عین حال مجهز و دارای استعدادها برای "شدن" و بدست آوردن و واجد شدن است و با چنین قابلیتی است که می تواند بصورت نمونه و الگو، و در یک کلمه تجلی و مظهر همه نوع بودها و ارزشها و بایدها و نبایدها درآید و آنچه که در آغاز و بالفعل فاقد آنها بوده است بتدریج بدست آورد. و به تعبیر دیگر انسان در آغاز اگر انسان است این حمل عنوان "انسان" بر او ، در واقع حمل حقیقی نمی باشد. چون از مقدمات انسانیت و عناصر اصلی تشکیل دهنده انسانیت - اگر از کلمه عناصر استفاده شده است نوعی ضیق عبارت است . چیزی را بالفعل ندارد و این مقومات و عناصر محوری به مرور و در بستر حرکت ذاتی و جوهری و دگرگونیهای ماهوی و شخصیتی بدست می آید. و طبق قواعد همسو با قاعده تحول ذاتی اشیا مانند قاعده ارزشمند "اتحاد عاقل و معقول" و قاعده های "هر عاقلی مجرد است و هر مجردی عاقل است" و قاعده ارجاع فصول اخیره به انواع جوهری بحقایق وجودی و صور خارجی که هر کدام در محل خودش بطور مستوفی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است انسان نهایی و متوجه بسوی مقصد بطور جدی با انسان آغازین متفاوت بوده و مثل اینست که گویی بین این دو تغایر نوعی و ذاتی برقرار است به تعبیر بعضی از بزرگان وادی معرفت: فاصله میان بعضی از انسانها آن قدر فراوان و زیاد است که گاهی بیشتر و برجسته تر از فواصل میان انواع دیگر حیوانات به چشم می خورد. و اگر در تعابیر حکیم بزرگی مثل صدرای شیرازی - رحمة الله تعالى علیه - آمده است که می توان گفت: انسان نوع واحدی نیست بلکه هر فردی از انسان نوع مستقل به حساب می آید، اشاره به همین مطلب است.
 
انسان آغازین آنچه که از انسانیت و مقومات انسانیت واجد است همان شکل و نمای انسان است و به تمام معنی بالقوه است و بتدریج با اکتساب و کار و تلاش همراه با تفکر صحیح جوهره و ضمیر مکمون خودش را ابراز کرده و ظاهر می سازد و گاهی آن قدر میان آغاز و انجام فاصله هست که گویی این انجام با آن آغاز رابطه نداشته و نوعی با هم بینونت واقعی دارند. و این همان مطلب ارزشمندی است که در بعضی از تعبیرات آورده می شود که انسان نوع واحد نیست، این سخن اگر درست مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد و آثار و لوازم آن بطور جامع مورد ارزیابی واقع شود موجب تغییر و دگرگونی در خیلی از مسائل فلسفی و منطقی خواهد شد. که البته تحلیل هر کدام از آنها از حوصله این نوشتار خارج است و به علت عدم تناسب آن با موضوع مقاله از آن صرف نظر کرده و بررسی آنها را به جای دیگر و وقت جداگانه موکول می نمائیم.
 
باری آنچه که از مجموعه تحلیل های فوق بدست آمد این است که انسان در میان موجودات عالم آفرینی پویایی اندیشه و عمل جوهره و هویت واقعی ومطلوب خویش را ظاهر و آشکار می سازد و در جوهره آن همه نوع توانائیها و گرایشها و قابلیتها بصورت نامحدود ودیعه گذاشته شده و در بستر کوششهای مستمر و طاقت فرسا از مرحله قوه به فعلیت می رسند و چهره واقعی انسان را نشان میدهند و شخصیت انسان را ظاهر می سازند و چون انسان دارای جوهره اندیشه و تفکر است و هویت واقعی وی را ابعاد معرفتی و علمی او می سازد و با توجه به اصل والا و بلند اتحاد عاقل و معقول، انسان در سایه توسعه و گسترش معقولات و معلومات بالذات خود آن قدر وسعت پیدا خواهد کرد که همتای مجموعه جهان هستی خواهد بود و شاید تعریفی که فیلسوفان بزرگ از فلسفه ارائه داده اند و آن را صیرورة الانسان الفعلی مضاهیا للعالم العینی دانسته اند و انسان دارای بینش فلسفی را آئینه و عصاره مجموعه جهان هستی معرفی کرده اند برای اشارت به همین معنا بوده است. انسانها با همان معارف و یافتهای مطلق عقلانی رشد پیدا کرده و خود را می شناسانند و تفاوت مدارج انسانی و جایگاه نفس الامری آنان به اندازه درک و دریافت آنان از معارف و حقایق عالم است و اوج فکر و اندیشه یک انسان پویا و متحرک و سالک در همان آرا و افکار بلند و والای فلسفی و شهود حقایق عالم وجود با چشم دل و ضمیر باطن تجلی می یابد.
 
 وقتی عقل آدمی قدرت و توان خویش را برای استخراج مسائل از درون معقولات و مطالب گوناگون بکار می گیرد و می تواند آنها را سازمان دهی کرده و بصورت صحیح از آنها بهره برداری نماید و از طرف دیگر دل و قلب وی نیز آن قدر از روشنائی و نورانیت برخوردار است که می تواند معلومات و یافته های عقلانی را بصورت شفاف و آشکار در عالم خودش دریابد و مشاهده کند در این صورت می توان گفت انسان بعنوان نوع الانواع و نوع اکمل بر آن منطبق بوده و بر وی قابل حمل است و آن فرد مصداق بالحمل الشایع این نوع می باشد و انسان کامل آن انسانی است که بتواند میان عقل و دل همراهی بوجود آورده و آنها را با هم آشتی دهد و بتواند میان مشاهدات و تحلیلهای ذهنی و عقلانی طوری وحدت و انسجام برقرار نماید که پشتوانه مشاهدات او استدلال منطقی و قالبهای برهانی بوده و ملاک ثبات و استحکام استدلالهای وی همان کشف و شهود و دریافت عینی و واقعی حقیقت ادراکات و تحلیلهای عقلانی و ذهنی باشد و از همین تحلیل بوضوح روشن می شود که در مکتب انسانهای متکامل طرق الى الله بعدد انفاس خلایق بوده و زبانهای شریعت و طریقت تفاوتشان میزان دریافت و ادراک مخاطبین میباشد و در میان آنها تغایر و بینونت واقعی موجود نمی باشد.
 
منبع: امید اسلام، معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1390